پایانی بر یک رویا

ساخت وبلاگ

سلام

بر چه گذشتیم و از چه سر در آوردیم، نمیدانم

آنچه در گوشمان خواندند یا آنچه پروردگارمان ز ما خواست فرق داشت

رویای گذشته و شکوفه ی آینده

از چه سر در می آورم خدا میداند

گویی پاکی ذهن کودکانه ی گناه آلود بچگی

با توبه و بخشش از خدا آشیان نیافت

سر گذشت پرواز دلم از خرابه ی جان

ساختن پلی برای گذشتتگان شد

که میبینند و خواهند دید که چرا نشمرده ایم

روزهای مانده تا قیامت را

خروشان و اندوهگین زیارت دل کرده ایم

یا من هو غالب و انا مغلوب

تا فرم بگیریم و در قالب او شویم

آن شکل دهنده ی روح آفریننده من را

سخت به جان آمدیم و لحظه ها گم شد

تا کنده شود پوسته ی آنچه بدرود گفتیم با نگاه به بالا

صافی به جانم زد و روزها است که می آید

گاهی ز خود میپرسم به کجا میرود این کاروان

شاید گناه گذشتگان این بود که از خدا خواستند

قضاوت کند و برپا کند جهنم را برای بد کاران

میدانم که وقتی خدا آید،

نصف رویم سیاه خواهد بود و نصف دیگر رویی که در آن

سوختن و حس کردن آتش، سفید کرده است بخشی از موهایم را

آنروز دیدنیست و لحظه شماری میکنم

تا ببینم نقشه ی شمشیر قضاوت را

آیا برگردنم خواهد زد یا بر شانه ام خواهد نشست

فاصله ای است کم اما نشان میدهد گذر زمانم را

لیسانس 4 ساله...
ما را در سایت لیسانس 4 ساله دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmostfet1 بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 14:28