تراژدی تیزهوشان

ساخت وبلاگ

سلام 

شاید دیر بنظر بیاید، ناسلامتی ۱۵ سال گذشته است

شاید هم هیچ وقت برای گفتن آن چیزی که هدیه ی زندگی به ما بود دیر نشده است

دلیلی برای زیستن، دلیلی برای احساس کردن

مانی، در آن روز بارانی روزهای ابرآلود،

زمانی که روپوش فرم مامورین انتظام مدرسه را به تن داشت

بچه های بسیار منضبط سر صف این روپوش را دریافت میکردند

شاید من منضبط به اندازه ی کافی نبودم

مرا کنار کشید و به سمت راهروی کتابخانه مدرسه رفتیم

یکی از جاهایی که دریافت کلیدش برای من بسیار مهم بود

در کنار بقیه ی کلید های زندگی در دسته کلید شلوغم

گفت که خبر مهمی برایت دارم و فکر کنم خیلی خوشحال شوی

به من گفت من و او مرحله ی اول تیزهوشان دبستان به راهنمایی را قبول شدیم

صورت بی احساس مرا دید و گفت

هیچ حسی نداری؟

از بابت قبولی شاید کمی، قطره ای خوشحال بودم

ولی در کنارش صورت سی نفر دیگر را میدیدم که همان امتحان را پذیرفته نشدند

مخصوصا دوست نزدیک من و مانی

که اسمش را هم فراموش کردم

یا دوست دیگرم سمیعی، چرا با فامیلی باید همدیگر را صدا میکردیم؟

که مادرش و مادرم بسیار به هم نزدیک بودند

شاید از این ها کمی ناراحت بودم، 

ولی واقعیت این است که در هر لحظه ای،

امواج آینده را میبینم و میدانم که هر آمدنی، رفتنی دارد

و میدانم این نیز بگذرد

و شاید واقعیت این است که به خود ایمان نداشتم

که مرحله ی دوم را نیز قبول شوم

و شد همان طور که شد

بخشی از زندگی و بزرگ شدن این است که شاخ انسان

باید شکسته شود

زمانی که پدر و مادر از دور در حال تشویق هستند

و در صحنه،

قد ما نیمی از قدی که انتظار داریم هم ظاهر نمیشود

و از دور، از درون قلب میشنویم

که اشکالی ندارد

این نیز بگذرد

چرا که

چه فرقی است بین کسی که فکر میکند تلاش کرده

با کسی که تلاش کرده است؟

آیا لیاقت داشتن آن چیزی را که میخواهی

برای خود کسب کرده بودی؟ 

یا فکر میکنی که شایسته ی هر چه بخواهی هستی؟

آیا زمانی برای خود قرار داده ای تا فکر کنی

یا سر سری و با اعتماد به سقف بالای سر و هوش خود جلو رفته ای؟

اکنون شما را به آهنگ por una cabeza در توصیف یک قمار باز در بازی اسب دوانی دعوت میکنم.

لیسانس 4 ساله...
ما را در سایت لیسانس 4 ساله دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmostfet1 بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 ساعت: 15:38